خاطرات 2...............................روز دوم آشنایی
 
خاطرات عاشقی

حدود ساعت 4 بود که گوشی روشن شد و جواب اس منو داد

چه ذوقی کردم.به خدا یه لحظه خودم رو نشناختم.گفتم دختر تو 28 سالته.....چرا به خاطر یه روز آشنایی اونم نه درست و حسابی از اومدن اس ام اسش اینقدر ذوق مرگ میشی.........

و همین باعث میشد که بترسم.چون من تا این سن دوست پسر نداشتم و ازین قضیه فرار میکردم.دلیل هم زیاد داشت.یکیش خانوادم بود که با این قضیه موافق نیستن و دلیل محکمترش غرور خودم بود(من مغرورم ولی نه غروری که کاذب باشه.خوب به دلیل مزیت هایی که دارم و توی خیلیا ندیدم همیشه با خودم فکر میکردم که کسی نمیتونه لیاقت منو داشته باشه.)نمیگم دختر خیلی پاکی هستم یا بودم.منم شیطنت کردم.اذیت کردم ولی ناپاکی که خیلیا توی ذهنشون هست رو انجام ندادم و البته خـــــــــــــــــــدا خیلی جلومو میگرفت.

بگذریم........

اون روز و شب با هم صحبت کردیم و من عکس واسش فرستادم که ببینه منو.اونم کلی خوشش اومده بود و ازم تعریف میکرد و منم اینور هم ذوق میکردم و هم خجالت میکشیدم

علی اون شب خیلی صحبت کرد و منم هم میخواستم صحبت کنه که بیشتر بشناسمش

واااااااااااااااااااای که چه طرز فکرایی داشتباورم نمیشد یه پسر 30 ساله اونم توی جامعه ی الان ما اینقدر پخته و روشن فکرانه تفکر کنه.با طرز فکرش منو خیلی جذب خودش کرد و فهمیدم که از نظر فکری واقعا مثل هم هستیم

در مورد خانواده ها هم صحبت کردیم.فهمیدم که از نظر اعتقادی خانواده هامون خیـــــــــــــــــلی نزدیک هم نیستن ولی با شناختی که من از خانوادم دارم و علی هم از خانوادش داره,میدونیم که خانواده هایی داریم که به هم احترام میذارن حتی اگه دور باشن از نظر فکری

ولی منو علیرضا هیچ مشکلی نداشتیم و حتی من به این نتیجه رسیدم که اگه ادمی مثل علی شوهر من بشه با این طرز فکرش منو خوشبخت میکنه

تا ساعت 3 صبح با هم چت میکردیم و صحبت میکردیم.منم اصلا نه احساس خواب الودگی میکردم و نه احساس خستگی.شاد و سرزنده شده بودم مثل گذشته.......

دیگه خوابیدیم


نظرات شما عزیزان:

alireza
ساعت16:57---16 ارديبهشت 1392
سلام وب خوبی داری.امیدوارم موفق باشی..واقعا مطالبت ادما.......وااااااااااااااااااااا
پاسخ: تشکر جناب...........


Reyhan
ساعت13:14---15 ارديبهشت 1392
کاش همه به عشقاشون برسن


پاسخ: انشالله که برسن...............


♣ ™Ehs@n ♣
ساعت10:06---14 ارديبهشت 1392
وای اینارو میخونم قند تو دلم آب میشه...........



ایشالاااااااااااااااااااااا به پای هم پیر بشیدپاسخ: مرسييييي كه پيگير مطالبم هستي


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







           
جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 15:22
یه عاشق

درباره وبلاگ


سلام من سمانه هستم.خوشحالم كه اينجام(اميدوارم هيچ راه نجاتي نداشته باشين وقتي غرق در **خوشبختي** هستين) شــــاد باشيد دوستون دارم.ღღღ -------------------------------------------- خواهشا جنبه جمله آخرمو داشته باشيد:) این وبلاگ رو درست کردم تا خاطراتم رو بنویسم,خاطرات اولین عشق زندگیم رو که امیدوارم اخرین عشقم هم باشه دست به قلم خوبی ندارم ولی تصمیم گرفتم بنویسم و ...... امیدوارم خوشتـــــــــــــــون بیاد اينجا.پستاي خاطرات رو خودم مينويسم و با جون و دل هم مينويسم و پست هاي عاشقانه هم همش حرفاي دلمه
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 50
تعداد نظرات : 78
تعداد آنلاین : 1